لیلی و مجنون
شبی مجنون نمازش را شکست . بی وضو در کوچه لیلا نشست . گفت ای خدا از چه خارم کرده ای بر صلیب این عشق دارم کرده ای . مرد این بازیچه دگر من نیستم این تو و این لیلای تو دگر من نیستم.. گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیداو پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی در کنارت بودم ونشناختی ..شبی لیلا گفت ای خدا و ای اله این چه عشقی به ان گشتم مبتلا . گر مجنون باشد بنده تو پس چه زیباست تجلی تو ..عشق این دوتا عشق عاطفی بود نه عشق مجازی .. الحب الحقیقی.
جمعه 15 تیر 1391 - 8:19:29 PM